به گزارش خبرنگار فرهنگی حیات، بیست و پنجم اسفند ۱۳۶۳، شرق دجله و منطقه عملیات بدر، مقتل شهیدانی است که قلم از ترسیم عظمت روحشان برخود می شکافد؛ شهیدانی به بزرگی «مهدی باکری»، «حاج عباس کریمی»، «علی تجلایی» و... «حاج کاظم نجفی رستگار» سردار شهیدی که سرنوشتش آن بود که از کسوت فرماندهی، در قالب یک بسیجی گمنام، خونش بر آبهای هور، رنگ شفق بپاشد و تنش با خاک خونین جبهه ها یکی شود. شهیدی که از محافظت امام و سرپرستی حفاظت کاخ سعدآباد تا آموزش رزمندگان حزب الله لبنان و از حاج عمران و کانی مانگا تا خیبر و طلاییه و هورالعظیم، لحظه لحظه عمرش، فصلی از کرامات مردان حماسه و ایثار بود.
شاگرد «بهشتی»، سرباز «چمران»
۳ فروردین ۱۳۳۹ در روستای اشرفآباد شهر ری به دنیا آمد. در دوره راهنمایی یکی از آشنایانش او را به آیتالله سیدمحمد حسینی بهشتی معرفی کرد. با شرکت در کلاسها و جلسات آیتالله بهشتی با نهضت امام خمینی و نیروهای انقلابی آشنا شد و از همان وقت فعالیتهای انقلابی خود را آغاز کرد. در مراسم بازگشت امام خمینی به ایران یکی از نیروهای انتظامات در مسیر فرودگاه تا مدرسه علوی بود.
بعد از پیروزی انقلاب، مدتی در کمیته انقلاب اسلامی مسئولیت حفاظت از کاخ سعدآباد را به عهده داشت. پس از تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۸، او که تازه دبیرستان را تمام کرده بود، وارد سپاه شد و در پادگان توحید شهر ری به فعالیت پرداخت. فروردین ۱۳۵۹، همراه دوستانش، ناصر شیری، محمد ابوالقاسمی و داود فرخزاد برای تشکیل و سازماندهی سپاه فیروزکوه به آنجا رفتند و رستگار مسئولیت آموزش را بهعهده گرفت. آن زمان گروههای کمونیستی، تودهایها و منافقان در فیروزکوه بسیار فعال بودند. رستگار و دوستانش توانستند پس از مدتی مبارزه و درگیری با این گروهکها امنیت فیروزکوه را تأمین کنند. همان سال، دوره تخصصی رنجری را زیر نظر شهید دکتر مصطفی چمران گذراند و پس از آن همراه ناصر شیری با چمران و گروهش برای مبارزه با ضدانقلاب به سردشت کردستان رفت.
کاظم رستگار و ناصر شیری، در یکی از روزهای آخر شهریور ۱۳۵۹ پس از پایان مأموریت کردستان راهی تهران بودند که در کرمانشاه خبر تجاوز عراق به ایران را شنیدند. آنها از همانجا به قصرشیرین و دشت ذهاب رفتند. آنها در کنار برخی از نیروهای پادگان توحید، در جبهه داربلوط، جبهه راست دشت ذهاب، مستقر شدند. در آن روزها کاظم مسئولیت عملیات گروهان یک پادگان توحید را بهعهده داشت. فرمانده این گروهان محمود ثابتنیا بود.
گروهان رستگار و ثابتنیا ۱۴ اسفند ۱۳۵۹، در تپههای ۰۹ در فاصله پانصدمتری عراقیها دست به یک عملیات محدود زدند. این عملیات نتایج مثبتی داشت. بعد از این عملیات، کاظم به تهران برگشت. او در روزهای نوروز به پادگان توحید میرفت و در واحد عملیات به نیروها کمک میکرد. چند ماهی که کاظم از جبهه دور بود، تهران روزهای ناآرامی را میگذراند. مجاهدین و گروهکهای ضدانقلاب فعالیتهای تروریستی خود را آغاز کرده بودند.
اولین حرکت جدی آنها تظاهرات ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ از خیابان فردوسی تا انقلاب بود. بعد از این تظاهرات، در تیر ۱۳۶۰ چند حرکت تروریستی آنها موجب ناامنی در تهران شد. از جمله، سوءقصد به جان آیتالله سیدعلی خامنهای (نماینده امام در شورای عالی دفاع و امام جمعه تهران در آن زمان) و بمبگذاری در دفتر حزب جمهوری اسلامی و شهادت آیتالله سیدمحمد بهشتی و جمعی از یارانش. نیروهای عملیاتی سپاه در دو گروه گشت شناسایی و عملیات، به مبارزه با ضدانقلاب و خنثی کردن توطئهها پرداختند.
رستگار هم در واحد عملیات شبانهروز فعالیت میکرد. در همان روزها قرار بود مراسم جشن عقد وی با اکرم ابوالقاسمی (خواهر یکی از دوستان صمیمیاش محمد حاجابوالقاسمی) برگزار شود، اما به حرمت شهادت بهشتی و یارانش، مراسم آنها به تعویق افتاد. کاظم هشتم تیر دوباره به جبهه رفت و اوایل شهریور برای برگزاری مراسم عقد و عروسی به تهران بازگشت. قرار بود هشتم شهریور مراسم عقدکنان برگزار شود، اما با شهادت محمدعلی رجایی (رئیسجمهور وقت) و محمدجواد باهنر (نخستوزیر وقت) مراسم به هم خورد. مدتی بعد، در ۹ مهر ۱۳۶۰ رستگار با برگزاری جشن عروسی، زندگی مشترک خود را با همسرش آغاز کرد.
اسفند ۱۳۶۰، هنگامی که گردانهای عملیاتی در حال آمادهسازی برای عملیات فتحالمبین بودند، خبر تک عراقیها در چزابه و تپههای نبعه برای بازپسگیری بستان رسید. کاظم رستگار که آن زمان فرماندهی گردان امام حسین (ع) یکی از یگانهای تیپ ۲۵ کربلا (به فرماندهی مرتضی قربانی) را بهعهده داشت، برای دفاع از چزابه و تپههای نبعه، نیروهای خود را به این منطقه اعزام کرد. در عملیات مولای متقیان که یکم اسفند آغاز شد و چهارده روز طول کشید، رستگار و نیروهای گردانش نقش مهمی داشتند و توانستند با مقاومت ۴۸ساعته مانع سقوط خط شوند و خاکریزها و تپهها را تا آمدن گردانهای بعدی حفظ کنند.
پس از این عملیات، کاظم و گروهانش به یک مرخصی کوتاه رفتند و بهسرعت به اهواز برگشتند. رستگار، تا رسیدن موعد عملیات هر روز به نیروهایش آموزش میداد تا برای عملیات آماده باشند. عملیات فتحالمبین ۲ فروردین ۱۳۶۱ آغاز شد. در این عملیات کاظم و نیروهایش در تپههای رقابیه مستقر شدند و توانستند سایت رادار (در غرب شوش) را فتح کنند.
در رکاب «حاج احمد»؛ در سنگر مقاومت ضد صهیونیسم جهانی
بعد از این عملیات، کاظم از تیپ کربلا به تیپ ۲۷ محمد رسولالله (ص) منتقل شد و در کنار احمد متوسلیان، فرمانده این تیپ، قرار گرفت. اردیبهشت ۱۳۶۱، در مرحله دوم عملیات الی بیتالمقدس، در مقام فرمانده گردان میثم به جای عباس شعف، فرمانده مجروح این گردان، وارد عملیات شد. نیروهای گردان میثم توانستند عراقیها را تا میلههای مرزی عقب برانند. در مرحله سوم عملیات، عباس شعف هم از بیمارستان گریخت و خود را به گردان رساند. گردان میثم با فرماندهی مشترک رستگار و شعف وارد مرحله سوم عملیات شد. عباس شعف در این مرحله به شهادت رسید. در مرحله چهارم، گردان میثم به فرماندهی رستگار در بستن عقبه ارتش عراق در محل نهر خیّن نقش بسزایی داشت که به آزادی خرمشهر در روز سوم خرداد انجامید. تعداد زیادی از افراد این گردان در این مرحله از عملیات شهید شدند.
بعد از این عملیات، کاظم رستگار همراه تعدادی از نیروهای لشکر ۲۷ حضرت رسول صلیاللهعلیهوآله به سوریه و لبنان اعزام شدند. ابتدا فرمانده گروه احمد متوسلیان و کاظم مسئول عملیات بود. اما بعد از اسارت متوسلیان به دست نیروهای فالانژ، رستگار فرماندهی نیروها را به عهده میگیرد. ازجمله اقدامات او در مدت اقامت چهارماهه در سوریه و لبنان، آزادسازی دو اسیر ایرانی از دست نیروهای فالانژ بود. کاظم پس از بازگشت از سوریه و لبنان، به دعوت علی موحددانش برای تشکیل تیپ ۱۰ سیدالشهدا (ع) پاسخ گفت و مسئولیت طرح و عملیات تیپ را به عهده گرفت.
مدتی بعد از عملیات موفق مسلمبنعقیل، موحددانش از فرماندهی تیپ کناره گرفت و کاظم رستگار به پیشنهاد موحددانش، فرمانده این تیپ شد. رستگار آموزش را در اولویت قرار داد، تا جایی که نیروهای این تیپ پس از مدت کوتاهی آماده حضور در عملیات والفجر مقدماتی شدند. عملیات والفجر مقدماتی به فرماندهی رستگار با حضور هفت گردان، با رمز یا الله از ۱۷ بهمن تا ۲۶ بهمن ۱۳۶۱ در منطقه فکه اجرا شد. این عملیات به دلایلی با شکست مواجه شد.
عملیات والفجر ۱ در شمال غربی ارتفاعات حمرین تا فکه ۲۱ فروردین ۱۳۶۲ آغاز شد. تیپ ۱۰ سیدالشهدا به فرماندهی رستگار در این عملیات به عنوان یگانی کارآمد مطرح شد. بیستونهم تیر ۱۳۶۲ در عملیات والفجر ۲ در ارتفاعات حاجعمران، بار دیگر تیپ ۱۰ سیدالشهدا (ع) موفق عمل کرد. کاظم رستگار و نیروهایش در عملیات والفجر ۴ در ارتفاعات کانی مانگا که از ۲۷ مهر ۱۳۶۲ آغاز شد، توانستند باز هم نقش مؤثری ایفا کنند.
همسر کاظم رستگار، قبل از تشکیل تیپ ۱۰ سیدالشهدا (ع)، با اصرار کاظم را متقاعد کرده بود که برای زندگی در کنار او به دزفول مهاجرت کنند. آنها مدتی بعد، به خانههای سازمانی پادگان اللهاکبر اسلامآباد رفتند.
بعد از عملیات والفجر ۴، کاظم همسرش را به تهران برد. او در همان سفر کوتاه توانست به ملاقات امام خمینی برود و گزارشی از عملیات والفجر ۴ بدهد.
از خیبر تا بدر بهدنبال شهادت
سوم اسفند ۱۳۶۲، عملیات خیبر آغاز شد. تا آن زمان تیپ سیدالشهدا (ع) بیشتر در مناطق کوهستانی تجربه حضور داشت و حالا باید در دشت و مناطق آبگرفتگی عملیات میکرد. به همین دلیل رستگار نظر مثبتی برای حضور تیپ خود در عملیات نداشت. اما به تشخیص فرماندهان رده بالا، مأموریت را قبول کرد. در این عملیات که تقریباً شانزده روز طول کشید، تعداد زیادی از رزمندگان شهید شدند و ضربات سختی به تیپ سیدالشهدا (ع) وارد شد، اما در نهایت جزایر مجنون محفوظ ماند. شهادت تعداد زیادی از همرزمان رستگار بهویژه محمدابراهیم همت در این عملیات، روح رستگار را آزرده بود.
بعد از عملیات خیبر، کاظم رستگار از فرماندهی تیپ ۱۰ سیدالشهدا (ع) کنار گذاشته شد. او به عنوان یک نیروی بسیجی به پادگان امام حسین (ع) رفت و در کنار ناصر شیری به آموزش و تهیه جزوات آموزشی پرداخت. چند بار هم با شیری به جبهههای مختلف غرب و جنوب رفت.
چند روز قبل از عملیات بدر (۲۰ اسفند تا ۲۶ اسفند ۱۳۶۳)، کاظم رستگار همراه ناصر شیری برای شرکت در این عملیات به جبهه رفت و همراه تیپ ۳۱ عاشورا به فرماندهی دوستش مهدی باکری در عملیات شرکت کرد. کاظم رستگار، ۲۵ اسفند ۱۳۶۳ همراه حسن بهمنی و ناصر شیری در منطقه جفیر در شرق بصره براثر اصابت ترکش به شهادت رسید. پیکر او سیزده سال در منطقه باقی ماند و پس از تفحص در ۲۸ مهر ۱۳۷۶ در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد. از او یک دختر به نام محدثه یادگار مانده است که در زمان شهادت پدر تقریباً چهل روز داشت.
بخشی از وصیتنامه شهید
من راهم را آگاهانه انتخاب کردم و اگر وقتم را شبانهروز در اختیار این انقلاب گذاشتم، چون خود را بدهکار انقلاب و اسلام میدانم و انقلاب اسلامی گردن بنده حق زیادی داشت که امیدوارم توانسته باشم جزء کوچکی از آن را انجام داده باشم و مورد رضایت خداوند بوده باشد.
پدر و مادر و همسر و برادران و خواهران و آشنایانم مرا ببخشند و حلالم کنند و اگر نتوانستم حقی که بر گردن من داشتند ادا کنم، عذر میخواهم. برای پدر و مادر و خواهران و برادرانم از خداوند طلب صبر مینمایم و امیدوارم تقوا را پیشه خود قرار دهند. از همسرم عذر میخواهم که نتوانستم حقش را ادا کنم و چه بسا او را اذیت فراوان کردم و از خداوند طلب اجر و رحمت برای او میکنم که در مدت زندگی صبر زیاد به خاطر خداوند انجام داد و رنجهای فراوان کشید.
از تمام اقوام و آشنایان و دوستان طلب حلالیت و التماس دعا دارم؛ به علت وضعیت جنگ مدت سه سال که در جبهه بودم، نتوانستم امر واجب خدا یعنی روزه را انجام بدهم. همچنین در رابطه با خرید خانه به مبلغ ۲۲۳ هزار تومان از علی تاجیک و ۶۵ هزار تومان از حسین کاوکدو و ۱۰ هزار تومان از حاج محمد علی دولابی قرض کردم و مبلغ ۳۰ هزار تومان از همسرم که خانه برای همسرم است و موتورم را برای جبهه در نظر گرفتم.
نظر شما